در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شبنشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمیآید به چشم غمپرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع رشته صبرم به مقراض غمت بُبریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع بی جمال عالمآرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع